امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

قشنگترین احساس یعنی ........ مادر بودن

یه دنیا ممنونتم حاج خانوم

  سلام امیرعلی جونم امشب میخام برات از روزایی تعریف کنم که مریض بودی و خیلی اذیت شدی شما 9 روز بعد از اینکه واکسن یه سالگیت رو زدی تب کردی و من هم منتظر بودم تا تبت قطع شه ولی 4 روز طول کشید و منم بردمت دکتر ولی آقای دکتر گفت که جای نگرانی نیست و ممکنه به خاطر واکسن باشه و اگه تبت طولانی تر شد برات آزمایش نوشت ولی اون شب تبت قطع شد و منم خیالم راحت شد ولی صبحش دیدم سرفه میکنی و خلط داری بازم کمی نگران شدم و چون دکترت نبود مجبوری بردمت پیش یه دکتر دیگه واون گفت سرماخوردی و یه سری دارو داد تا بهت بدم ولی شما روز بعدش علائمت شدید تر شد و دوباره تب کردی خیلی بی اشتها شده بودی و اصلا حال نداشتی تا اینکه شبونه با بابایی بردیمت بیمارست...
12 خرداد 1392

جشن تولد

سلام پسرم اومدم از جشن تولدت برات تعریف کنم تولدت افتاده بود روز چهارشنبه به خاطر اینکه اون روز واکسن داشتی و بردمت بهداشت  انداختیم جمعه و مامان بزرگ منو و با مامان بزرگ بابا بزرگای خودت و دایی جون و عمه ها رو دعوت کردیم و برای گل پسرمون جشن گرفتیم خیلی هم خوش گذشت  چون شما با بچه ها همش بازی کردی و کلی شلو غ کردی یعنی با اونا شیطونیات چند برابر شده بود بعد از ناهار هم نوبت کیک شد که شما به هیچ کی اجازه ندادی و خودت افتتاحش کردی و یه ذره هم گذاشتی تو دهنت بعدشم همه دستت رو مالیدی به سرت یه افتضاحی شد که بیا و ببین بعدش هم نوبت عکس گرفتن شد اصلن همکاری نکردی و کلاهت رو نزاشتی رو سرت بمونه و منم که سرم گرم پذیرایی بود نشد عکسا...
29 ارديبهشت 1392

تولدت مبارک

عزیزم الان ساعت ٢٦ دقیقه بامداده و تو خوابی اومدم تولدت رو تبریک بگم عزیزم پارسال همین موقع تو به دنیا اومدی باورم نمیشه که یک سال گذشت و تو الان دیگه داری یه مرد میشی عزیزم انگار همین دیروز بود که فهمیدم باردارم  تو اون دوران شنیدن صدای قلبت بزرگترترن آرزوم بود عزیزم وقتی برای اولین بار تو رو تو صفحه مانیتور سونو دیدم انگار تمام بدنم لرزید باورم نمیشد که اون فرشته کوچولو که همه اعضای بدنش توی مانیتور مشخص بود بچه منه ..........عزیزم وقتی نگات کردم داشتی حرکت میکردی یه جوری شدم از اون موقع دیدم به زندگی خیلی تغییر کرد دیگه اون ادم سابق نبودم با خودم یه موجود پاک رو حمل میکردم خیلی باید مراقب خودم بودم خلاصه اومدم و برای باب...
25 ارديبهشت 1392

تقدیم به پدرت

تو مرا می فهمی من تو را مي خواهم و همين ساده ترين قصه يك انسان است ، تو مرا مي خواني من تو را ناب ترين شعر زمان مي دانم و تو هم مي داني تا ابد در دل من مي ماني.                                                                           &n...
7 ارديبهشت 1392

عکسای عسلم

سلام مامانی قربونت برم خیلی وقته که عکسات رو نزاشتم به دلیل اینکه سیستم خراب بود و بابایی زحمت کشیدن و یه سیستم جدید برامون گرفتن دستش درد نکنه حالا چند تا از عکساتو میزارم   اگه بدونی چی شدی هر روز شیطون تر از دیروز اول از همه عکس آتلیه ای منو  بزال مامانی       اینم یه عکس از لبخندم   ببین چقدر قشنگ میخندم مامان ...     قدو بالای تو رعنا رو بنازم   دالم میلم وسایلای خونه رو بهم بریزم اونم که مامانی همش نمیزاله وای از دست مامانی     مامانی آخه چلا هولم نمیدی پس اگه این طور شد منم اخم میکنم    نگفتم اگه هولم بدی میخندم ؟؟؟؟  واااااااای چقدر کیف داله     ببین مامان خوشگل تر...
5 ارديبهشت 1392

سال نو مبارک

سلام سلام صد تا سلام عید شما مبارک هزار سال به این سالها اول از همه باید بگم که ببخشین کوچولوی مامان از اینکه انقدر دیر اومدم ............. سال 91 هم تموم شد و سال 1392 آغاز شد سال 91 برای من و بابایی شیرین ترین سال زندگیمون بود برای اینکه بهترین اتفاق زندگیمون توی این سال به وقوع پیوست یعنی خدای مهربون یه ناز ناز خوشگل بهمون هدیه داد که زندگیمونو از این رو به اون رو کرده عزیزم شیرین ترین اتفاق زندگیم تو بودی تاریخ تولدت یعنی 25 ،2، 1391به یاد ماندنی ترین تاریخ زندگیمه و خداروشکر میکنم منو لایق این دونست و یه فرشته نازی مثل شمارو بهم هدیه داد  خوب حالا بریم سال 1392...........میخام بگم که منو تو و بابایی دقیقا روز چه...
20 فروردين 1392

خریدای اولین عید زندگیت مبارکه پسر گلم

پسر گلم پنج شنبه شب با بابایی رفتیم کلی لباسای خوشگل خوشگل برا عیدت گرفتیم قبلنا که میرفتیم فروشگاه یا مغازه ای شما هیچ عکس العمل خاصی نشون نمیدادی و به هیچ چی دست نمیزدی ولی این سری از دومین مغازه که سر زدیم شیطونیات شروع شد و هی بیشتر و بیشتر میشد خلاصه بعد از اینکه به چند تا مغازه سر زدیم  شما دیگه به همه چی دست میزدی و بعضی وسایلارو هم مینداختیزمین وای که چقدر شلوغ کردی پسررررررررررر هر کی هم که میدیدت میگفت چقدر توپول و بانمکی  بعضی ها هم سعی میکردن بخندوننت ولی شما مثل همیشه کلاس میزاشت یو فقط نگاشون میکردی خلاصه آخرش کلی خرید کردیم و فقط کفشت موند برا هفته دیگه مبارکت باشه عسلم ایشاله خرید دامادیت ....وقتی هم که برگ...
12 اسفند 1391

مرد کوچولوی ده ماهه

  سلام پسرم اومدم از این روزات تعریف کنم شما الان توی 10 ماهگیت هستی بالاخره تونستی چار دست و پا بری الان دیگه دوست نداری بشینی همش ورجه وورجه میکنی و میخای به هر چی که جلوی دستته یا این ور اون وره دست بزنی و باهاش بازی کنی وقتی چیزی رو پرت میکنی و یا ظرف و ظروفو به همدیگه میکوبی و صدای بلند در میاد خیلی خوشحال میشی و میخندی هر چیزی رو که میبینی رو میخای و وقتی هم قایمش میکنم بیخیال نمیشی و دنبالش میگردی بعضی وقتا بعضی چیزارو پشتم قایم میکنم تو هم مثل اردکای فوزول گردنتو دراز میکنی و هی پشتمو نگا میکنی و دنبالش میگردی خیلی بامزه میشی قربونت برم منم سعی میکنم چیزای خطرناکو ازت دور کنم همش میری سراغ کشوهای زیر تلوزیونی و دراور رو با...
30 بهمن 1391

لای لای لار

 لای لایینام یات بالام گون ایله چیخ بات بالام من آرزوما چاتمادیم سن آرزووا چات بالام  لای لای جیران گوز بالام لای لای شیرین سوز بالام گوزل لیکده دونیادا تکدی منیم اوز بالام لالایینام اوز بالام قاشی قارا گوز بالام دیلین بالدان شیرین دیر دوداغیندا سوز بالام  لای لای دیلین دوز بالام دیل آچ گینان تز بالام من اوتوروم سن دانیش شیرین شیرین سوز بالام  لای لای بالام گول بالام من سنه قوربان بالام قان ائیلَه مه کونلومو گَول منه بیر گول بالام  لای لایینام گول بالام تئل لَری سونبول بالام کپنک د ن سئرچه د ن یوخوسو یونگول بالام لای لای ددیم یاتاسان قیزیل گوله باتاسان ق...
10 بهمن 1391