*** قربونی ***
سلام امیرعلی جونم خوشگل مامان اومدم برات بگم که امروز من و تو و بابایی رفتیم گشتار گاه و برا شما یه گوسفند انتخاب کردیم و سر بریدیم به خاطر اینکه عزیز دلم شما این روزا خیلی مریض میشدی و همش اذیت میشدی کلی هم لاغر شدی منم کلی غصه میخوردم و اعصاب خوردی میکشیدم یه شب تو خواب دیدم که بابایی بهم میگه چون امیرعلی رو زیاد چشم میکنن میخام براش گوشفند قربونی کنم بعدش برا بابایی تعریف کردم و اونم رو حرف من نه نمیگه و برا سلامتی شما یه دونه ببعی بریدیم
یه ذره از خونشم مالیدم رو پیشونیت
خدا تو رو از چشم بد حفظ کنه پسرم
این روزا خیلی خیلی شیطونتر شدی و تقریبا همه چی که بهت میگم متوجه میشی مثلا امروز بابایی گفت برو جورابمو بیار رفتی براش آوردی یا وقتی میگم فلان چیزو بده من میدی معنی همه چی رو میدونی و هر چی میگم با لهجه خودت تکرار میکنی دوست داری هر کاری ما میکنیم تو هم انجام بدی چیزای سنگین رو ور میداری قربونت برم خدایی نکرده به کمرت فشار میاد نکن این کارارو عزیزم باشگاه رو خیلی دوست داری چون بابایی اونجا مربی هستش و تو رو زیاد برده اونجا هر وقت از کنار باشگاه رد میشیم انقدر بهم گیر میدی که مجبور میشم ببرمت اونجا و میری زمین فوتبال و کلی بازی میکنی قاطی بچه های بزرگ میشی خیلی کیف میکنی قربونت برم الهی
این روزا طوری شده که همش در حال راه رفتن غذا میخوری و کلی ورجه وورجه میکنی
عزیز دلم امیدوارم دیگه هیچ وقت مریض نشی