تولدت مبارک

عزیزم الان ساعت ٢٦ دقیقه بامداده و تو خوابی اومدم تولدت رو تبریک بگم عزیزم پارسال همین موقع تو به دنیا اومدی باورم نمیشه که یک سال گذشت و تو الان دیگه داری یه مرد میشی عزیزم انگار همین دیروز بود که فهمیدم باردارم  تو اون دوران شنیدن صدای قلبت بزرگترترن آرزوم بود عزیزم وقتی برای اولین بار تو رو تو صفحه مانیتور سونو دیدم انگار تمام بدنم لرزید باورم نمیشد که اون فرشته کوچولو که همه اعضای بدنش توی مانیتور مشخص بود بچه منه ..........عزیزم وقتی نگات کردم داشتی حرکت میکردی یه جوری شدم از اون موقع دیدم به زندگی خیلی تغییر کرد دیگه اون ادم سابق نبودم با خودم یه موجود پاک رو حمل میکردم خیلی باید مراقب خودم بودم خلاصه اومدم و برای بابات تعریف کردم و اون هم به همه حرفام گوش میداد و ذوق میکرد و حسرت میخورد که چرا پیشم نبوده و نتونسته تورو ببینه خلاصه از اون روز تصویرت همیشه تو ذهنم بود و اون شب همش به این فکر میکردم که خدا چقدر بزرگه چقدر قدرتمنده و همش اشک میریختم  و از خدا میخاستم که این احساس رو نصیب همه زنایی که آرزوش رو دارن بکنه  و ٩ ماه انتظار کشیدم تا روی ماهت رو ببینم ٩ ماه سخت ولی در عین حال خیلی شیرین بود ٩ ماه معجزه بود  توی این دوران خدای مهربون خیلی بهم کمک کرد تا بتونم از یه موجودی که داره از وجود من جون میگیره و بزرگ میشه مراقبت کنم و در آخر تو به دنیا اومدی وقتی صدای گریه ت رو شنیدم همون جا با اشک چشمام از خدا تشکر کردم و دل تو دلم نبود تا تورو بهم نشون بدن وقتی پرستار صورتت رو روی صورتم گذاشت خیلی داغ بودی هنوز هم لذتش رو احساس میکنم خیلی کیف کردم هیچ وقت یادم نمیره بهترین لحظه زندگیم بود تورو بوسیدم و بعد بردنت  از همون لحظه که برای اولین بار منو از تو جدا کردن نگرانت بودمو تا اخر عمرم همین جور خواهم موند چون من یه مادرم  یعنی جز خدا به هیچ کس اطمینان ندارم که تورو بهش بسپارم و ایمان دارم که تا زمانی که من زنده م و همچنین بعد از من خدای مهربون حواسش بهت هست چون خودم بهش سفارش کردم

عشق کوچولوی من تولدت مبارک 

میبوسمت عزیز دلم اینو بدون که هیچ کس به اندازه تو برام ارزشمند نیست