امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

قشنگترین احساس یعنی ........ مادر بودن

پایان شانزده ماهگی ******** سفرمون به تبریز

1392/6/26 23:17
نویسنده : مامانی
657 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام پسرم اومدم از سفرمون برات تعریف کنم هفته پیش رفته بودیم به دیار مامانی یعنی شهر زیبای تبریز اول از همه بگم که بیشتر از همه به شما خو ش گذشت تا رفتیم خونه خاله یعنی خاله من اصلن غریبی نکردی و خیلی راحت بودی و اینکه یه دوست خوب پیدا کرده بودی با پسر خاله من دوست شده بودی و مدام اسمشو صدا میکردی قشنگ میگفتی علی علی علی همش اسمش رو زبونت بود و کلی باهاش رفیق شده بودی و بازی میکردی با شوهر خاله هم حسابی دوست شده بودی و اونم عمو صداش میکردی باورم نمیشد که عرض یه ساعت با یکی اینهمه صمیمی بشی آفرین به تو گل پسرم ........... باید از اونا هم کلی تشکر کنم که میزبان خیلی خیلی خوبی بودن و هم خوب از ما پذیرایی کردن و باهم رفتیم کلی گشتیم و خوش گذروندیم

 

این یه عکس از شاه گلی

.

 

.

 

 

 

اینم عکس امیرعلی و علی جون توی شاه گلی

.

 

 

 

اینجا هم موزه قاجاریه است

.

 

 

 

 

اینجا کنار استخر موزه داشتی آب بازی میکردی که افتادی تو آب و خیس شدی ....... ای بلا

 

 .

 

 

 

 اینجا هم مقبره استاد شهریاره

 

 .

 

 

 

 

بعدش هم که رفتیم خونه پسر عموم با دختر اون حنانه هم حسابی دوست شدی و بازی میکردی خلاصه کلی کیف کردی و بهت خوش گذشت

 

 

 

اینم یه عکس از امیر علی توی  دهکده توریستی کندوان

.

از وقتی رفته بودیم تبرز هیچ چی نمیخوردی اصلن یا خیلی کم میخوردی ولی اینجا فکر کنم اشتهات باز شده بود و کلی از کوفته تبریزی که خانوم پسر عموم درست کرده بود خوردی خیلی خوشت اومده بود

با حنانه هم توی پارک اونجا بازی کردی و کیف کردی

پسرم شما دیگه شانزده ماهگیت تموم شد و 2 روزه که وارد هفده ماهگیت شدی قربونت برم خیلی حرف زدنت خوبه دیگه همه چی که بهت میگم میدونی چی میگم خیلی هم حرف گوش کن هستی تا میگم امیر علی برو یه چیزی بیار زودی میری و واسم میاریش انقدر کیف میکنم که حد نداره بزار بگم چیا میگی مامان و بابا رو که خیلی عالی میگی به موز میگی مو به ماشین میگی ما به موتور میگی مو   به بچه ها یا عروسکا میگی نی نی به هندونه میگی دون دونه به کفش میگی دش  به نون همون نون میگی به آب میگی آبووو   دوغ  هم خیلی دوست داری تا میبینی میگی دوووو    به ماست هم میگی ماس وقتی شیر میخای میای میگی جی جی وااااااااااای پسرم خیلی خیلی زیاد به شیر وابسته شدیو مثل اسباب بازی شده واست هر نیم ساعت یه بار شیر میخای از الان استرس از شیر گرفتنت ر دارم و میترسم خیلی برای تو من سخت باشه  یه سر یچیزای دیگه هم میگی که یادم نیس

 

وقتی میگم عمه کو یا مامان بزرگ کو یا عمو کو با دستت همه شونو نشون میدی  

بازی های فکریتو یاد گرفتی و عکسای روشو بلد ی مثلا وقتی وقتی میگم چتر کو یا مسواک کو قشنگ با انگشتت نشونشون میدی

 

خیلی قشنگ بوس میفرستی کلن آدم شادی هستی و دلت میخاد فقط شادی کنی و بخندی البته گاهی به یه سری چیزا بد جور گیر مید و میخای اگه بهت ندم گریه میکنی در حال حاضر هم شانزده تا دندون داری یکیش تو تبریز دراومد خخخخخ

فردای روزی هم که برگشتیم بردیم آرایشگاه کچلت کردیم موهای طلاییتو زدیم ایشاله پرپشت تر  دربیاد قربونت برم خیلی بهت میاد عزیزم  خخخخخخخ

.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله رعنا و حسام
13 مهر 92 14:42
قربونت برم چچل خاله بوسسسسسسسسس