وای که چقدر بلا شدی
امیرعلی جونم الان که دارم مینویسم تو داری با روروئکت دور اتاق میچرخی و داری آواز میخونی هر کاری کردم خوابت نبرد چند روزی میشه که شما وارد نه ماهگیت شدی باورم نمیشه که انقدر زود بزرگ شدی و هر روز داری شلوغ و شلوغتر میشی از صبح تا شب دلت میخاد بازیگوشی کنی وفقط دلت میخاد بنده همه وقتمو با شما بگذرونم ومنم برا کارای خونه وقت کم میارم از صدای جاروبرقی هم خیلی میترسی و من اصلا جرات نمیکنم خونه رو جارو بکشم طوری که گاهی خونه مون انقدر نامرتبه که سگ میزنه گربه میرقصه فقط شبا که بابایی میاد تورو بغل میکنه و من نظافت میکنم تو هم با تعجب به جاروبرقی نگا میکنی انگار که یه چیز خارقالعاده دیدی جونم برات بگه که آقای امیرعلی خان شما ای...
نویسنده :
مامانی
15:15