امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

قشنگترین احساس یعنی ........ مادر بودن

شیطونتر از همیشه ....

سلام سلام شیطونک چند روزی میشه که شما وارد شانزده ماهگیت شدی ماشاله دیگه مرد شدی پسر ....  امروز جمعه بود و مثل همه جمعه های دیگه بابایی تعطیل بود صبح که از خواب بیدار شدی شروع کردی به غر غر کردن و شیطنت و همش گیر دادن به بابایی نمیدونم چت شده بود صبح بعد از صبحونه تصمیم گرفتیم بریم بیرون و خرید کنیم و بگردیم و تا وارد ماشین شدیم تو همش غر میزدی و گیر میدادی به وسیله هایی که داخل ماشین بود و به همه چی کار داشتی و فوزولی میکردی و یه سری چیزارو هم از داخل ماشین به بیرون پرت میکردی و بابایی مجبور بود نگر داره و و بره و دسته گل جنابالی رو ورداره بیاره  خیلی اعصابمون خورد میشد منم تو اون هوای گرم شیشه ماشینو دادم بالا تا شما نتونی چیزی...
2 شهريور 1392

*** قربونی ***

    سلام امیرعلی جونم خوشگل مامان اومدم برات بگم که امروز من و تو و بابایی رفتیم گشتار گاه و برا شما یه گوسفند انتخاب کردیم و سر بریدیم به خاطر اینکه عزیز دلم شما این روزا خیلی مریض میشدی و همش اذیت میشدی کلی هم لاغر شدی   منم کلی غصه میخوردم و اعصاب خوردی میکشیدم یه شب تو خواب دیدم که بابایی بهم میگه چون امیرعلی رو زیاد چشم میکنن میخام براش گوشفند قربونی کنم  بعدش برا بابایی تعریف کردم و اونم رو حرف من نه نمیگه و برا سلامتی شما یه دونه ببعی بریدیم   یه ذره از خونشم مالیدم رو پیشونیت            خدا تو رو از چشم بد حفظ کنه پسرم   &nbs...
4 مرداد 1392

تاتی تاتی

سلام پسر نازم امروز صبح بلند شدی و درست حسابی قدم برداشتی و راه رفتی وااااااااااااای اگه بدونی جقدر هیجان زده شدم انقدر خوشحال شدم که حد نداشت مامان بزرگ هم که اومد خونه مون بهش گفتم و تا راه رفتنت رو دید خیلی خوشحال شد عزیزم خودت هم کلی ذوق کردی و هیجان زده شدی حدود 15 الی 20 قدم راه میری دیگه  از خوشحالی امروزو همش راه رفتی و عصر زودتر از پارک اومدیم چون خیلی خسته بشده بودی الان هم خوابی عزیزم  انقدر گرمایی هستی موقعی که میخابی هر چی ملافه میکشم روت 1 ثانیه ای پرتش میکنی اون ور همش رو باز میخابی شبت بخیر نازگلم                    &nbs...
16 تير 1392

چهارده ماهگی امیرعلی

  سلام سلام قربونت برم بازم اومدم اومدم از این روزات برات بگم که چقدر تغییر کردی و بزرگ شدی همه چی رو داری رو یاد میگیری و درکت از همه چی داره بهتر میشه هر چی بهت میگم متوجه میشی و دوست داری هر کاری که من انجام میدم تو هم انجام بدی مثلا دستمال رو ورمیداری و سرامیکا و زیرتلوزیونی و جاهای دیگه رو پاک میکنی یا جارو دستی رو ورمیداری ومثلا خونه رو تمیز میکنی وقتی کفشاتو میبینی پاتو با دستت ورمیداری و میخای کفشاتو بپوشی عزیز دلم چرا بیشتر از چند تا قدم راه نمیری دیگه داره دیر میشه هااااااااااا البته به دکترت که گفتم گفت جای نگرانی نیست چون خوب حرف میزنی مثلا به توپ میگی توووو به نون میگی په په به آب آآآآآآآآآآآ به غذا بووه و خیلی چیزای دیگه...
13 تير 1392

یه دنیا ممنونتم حاج خانوم

  سلام امیرعلی جونم امشب میخام برات از روزایی تعریف کنم که مریض بودی و خیلی اذیت شدی شما 9 روز بعد از اینکه واکسن یه سالگیت رو زدی تب کردی و من هم منتظر بودم تا تبت قطع شه ولی 4 روز طول کشید و منم بردمت دکتر ولی آقای دکتر گفت که جای نگرانی نیست و ممکنه به خاطر واکسن باشه و اگه تبت طولانی تر شد برات آزمایش نوشت ولی اون شب تبت قطع شد و منم خیالم راحت شد ولی صبحش دیدم سرفه میکنی و خلط داری بازم کمی نگران شدم و چون دکترت نبود مجبوری بردمت پیش یه دکتر دیگه واون گفت سرماخوردی و یه سری دارو داد تا بهت بدم ولی شما روز بعدش علائمت شدید تر شد و دوباره تب کردی خیلی بی اشتها شده بودی و اصلا حال نداشتی تا اینکه شبونه با بابایی بردیمت بیمارست...
12 خرداد 1392

جشن تولد

سلام پسرم اومدم از جشن تولدت برات تعریف کنم تولدت افتاده بود روز چهارشنبه به خاطر اینکه اون روز واکسن داشتی و بردمت بهداشت  انداختیم جمعه و مامان بزرگ منو و با مامان بزرگ بابا بزرگای خودت و دایی جون و عمه ها رو دعوت کردیم و برای گل پسرمون جشن گرفتیم خیلی هم خوش گذشت  چون شما با بچه ها همش بازی کردی و کلی شلو غ کردی یعنی با اونا شیطونیات چند برابر شده بود بعد از ناهار هم نوبت کیک شد که شما به هیچ کی اجازه ندادی و خودت افتتاحش کردی و یه ذره هم گذاشتی تو دهنت بعدشم همه دستت رو مالیدی به سرت یه افتضاحی شد که بیا و ببین بعدش هم نوبت عکس گرفتن شد اصلن همکاری نکردی و کلاهت رو نزاشتی رو سرت بمونه و منم که سرم گرم پذیرایی بود نشد عکسا...
29 ارديبهشت 1392

تولدت مبارک

عزیزم الان ساعت ٢٦ دقیقه بامداده و تو خوابی اومدم تولدت رو تبریک بگم عزیزم پارسال همین موقع تو به دنیا اومدی باورم نمیشه که یک سال گذشت و تو الان دیگه داری یه مرد میشی عزیزم انگار همین دیروز بود که فهمیدم باردارم  تو اون دوران شنیدن صدای قلبت بزرگترترن آرزوم بود عزیزم وقتی برای اولین بار تو رو تو صفحه مانیتور سونو دیدم انگار تمام بدنم لرزید باورم نمیشد که اون فرشته کوچولو که همه اعضای بدنش توی مانیتور مشخص بود بچه منه ..........عزیزم وقتی نگات کردم داشتی حرکت میکردی یه جوری شدم از اون موقع دیدم به زندگی خیلی تغییر کرد دیگه اون ادم سابق نبودم با خودم یه موجود پاک رو حمل میکردم خیلی باید مراقب خودم بودم خلاصه اومدم و برای باب...
25 ارديبهشت 1392